جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کارگزاران

کار گزاردن

کار گزاردن
انجام دادن کاری را. توضیح با} کار گذاردن {اشتبا شود
کار گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار

کارگزاری

کارگزاری
اجرای کار، عاملی ماموریت، یاری معاونت در اجرای امری: (ای پهلوان دانیم که (بسیار) از جوانمردان در آن کوچه هلاک شدند و سمک بود که ما را کار گزاری میکرد. ) (سمک عیار 121: 1)، شغل و مقام کار گزار توضیح در عهد قاجاریه بدین معنی غالبا} کار گذاری {مینوشتند، بنگاهی که معاملات مردم را از خرید و فروش خانه ملک اتومبیل و غیره یا تهیه خدمتگزار و غیره بعهده گیرد و ازین بابت حقی ستاند
کارگزاری
فرهنگ لغت هوشیار

کارگزاری

کارگزاری
شغل و عمل کارگزار، مؤسسه ای که واسطۀ خرید و فروش املاک و سایر معاملات می شود، در علوم سیاسی محل استقرار کارگزار
کارگزاری
فرهنگ فارسی عمید

کارداران

کارداران
ولاه، جَمعِ واژۀ کاردار، رجوع به مدخل کاردار شود
لغت نامه دهخدا

کارداران

کارداران
نام قریۀ منسوب به کاردار پسر مهر نرسه، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 302)، و رجوع به کاردار شود
لغت نامه دهخدا