جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شدامد

شدآمد

شدآمد
معاشرت. آمد و شد. رفت و آمد. آمد و رفت. مراوده. (یادداشت مؤلف) :
شدآمدش بینم سوی زرگران
هماره ستوهند از او دیگران.
ابوشکور.
شدآمد بیفزود نزدیک اوی
برآمیخت با جان تاریک اوی.
فردوسی.
سواران شدآمد فزون ساختند
یلان از کمینها برون تاختند.
اسدی.
در هر خانه ای که ره یابند
در شدآمد بسان سیمابند.
سنایی.
پای شدآمد به سر انداخته
جان به تماشا نظر انداخته.
نظامی.
شدآمد بقدر زمان کی کنم
زمان را کجا پی نهم پی کنم.
نظامی.
چون ملکان عزم شدآمد کنند
نقل بنه پیشتر از خود کنند.
نظامی.
، رسم و رواج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

شدائد

شدائد
جَمعِ واژۀ شده بر خلاف قیاس، سختیها. (اقرب الموارد). و رجوع به شده، شدت، شدیده و شداید شود.
- شدائد دهر، سختی های روزگار. (یادداشت مؤلف).
، جَمعِ واژۀ شدیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

شداید

شداید
جَمعِ واژۀ شده، برخلاف قیاس. (از اقرب الموارد). شدائد، سختیهای روزگار. و رجوع به شدائد و شده شود
لغت نامه دهخدا