آنکه کسی را بستاید. (آنندراج). مادح: سخنوران و ستایشگران گیتی را همی نگردد جز بر مدیح خواجه زبان. فرخی. گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایشگر. فرخی. همه خوبی ّ و نکویی بود او را ز خدای وین رهی را که ستایشگر وخنیاگر اوست. فرخی
حمد و عبادت و دعا. (ناظم الاطباء). عمل ستایشگر: چو آمد بنزدش زمین بوسه داد ستایشگری را زبان برگشاد. فردوسی. ای آنکه در ایام ستایشگری تو صوفی شمرَد عیب نگهبانی دم را. عرفی (از آنندراج). رجوع به ستایشگر شود
اندیشه مند. اندیشه کننده: سکالش گری کو نصحیت شنید در چاره را در کف آرد کلید. نظامی (شرفنامه ص 174). سکالش گریهای خاطرپسند که از رهروان بازدارد گزند. نظامی