کم وزن شدن. سبک گردیدن، خوار و خفیف شدن. خفیف گشتن. خفوف. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (تاج المصادر). تخافف. توقان. توق. (منتهی الارب) : شربتی دیگر بدو دادند در طرب کردن و سرود گفتن و کون و کچول کردن آمد و شکوه پادشاه در چشمش سبک شد. (نوروزنامه). - سبک شدن دل، کم شدن اندوه. زدوده شدن غم و غصه: همی دیر شد سوده آن بستگی سبک شد دل بسته زآهستگی. فردوسی. - سبک شدن عنان، شتاب کردن. سخت راندن اسب را: گران شد رکاب و سبک شد عنان بچشم اندر آورد رخش و سنان. فردوسی. رجوع به سبک عنان شود
مرد سبکسار و بی ته و بی وقار و کم قیمت. سبکسر. (آنندراج) (برهان). جلف: پیری که بسالی سخن خام نگوید باشد برِ او خام و سبک سنگ و سبک سار. فرخی. ، آنچه یا آنکه وزنش کم باشد. کم وزن. سبک وزن: چو یاقوت باید سخن بی زبان سبک سنگ لیکن بهایش گران. ابوشکور. لعل با تیغ تو خزف رنگی کوه با حلم تو سبک سنگی. نظامی (هفت پیکر ص 30)
کم خرد و احمق و ساده لوح. (آنندراج). سفیه. مَعْتوه. (منتهی الارب) : کسی که گوید من چون توام بفضل و هنر سبک خرد بود و یافه گوی و هرزه درای. فرخی. جز آن سبک خرد شوربخت سوخته مغز که غره کرد مر او را بخویشتن شیطان. فرخی