جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ساده مرد

ساده مرد

ساده مرد
ساده لوح. کنایه از مرد خفیف عقل. (بهار عجم) (آنندراج). نادان. (شرفنامۀ منیری). ابله. (ملخص اللغات حسن خطیب). سلیم دل. ساده دل:
چون که رسد بر سرت آن ساده مرد
گو، ز قدمگاه نخستین بگرد.
نظامی (مخزن الاسرار).
در پدر خود نگر ای ساده مرد
صنعت او گیر و نگر تا چه کرد.
نظامی (مخزن الاسرار).
ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

ساده کردن

ساده کردن
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ لغت هوشیار

ساده کردن

ساده کردن
سهل کردن، آسان نمودن، پاک کردن، خالی کردن، اطلس کردن، ستردن نقش و نگار، ستردن موی، تراشیدن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم
ساده کردن
فرهنگ فارسی معین