روی تابیدن. اعراض کردن. (یادداشت بخط مؤلف). روی گردان شدن. روی گردانیدن. (ناظم الاطباء) : گر روی بتابم ز شماشاید ازایراک بی روی و ستمکاره و با روی و ریایید. ناصرخسرو. خلاصی ده که روی از خود بتابیم به خدمت کردنت توفیق یابیم. نظامی. دگر ره گفت از این ره روی برتاب روا نبود نمازی در دو محراب. نظامی. ماهرویا روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه می بینی صواب. سعدی. رجوع به رو تافتن شود
طفلی را گویند که بر سر راه انداخته باشند، (برهان)، بچه ای که از سر راه بردارند، لقیط، (ناظم الاطباء)، یافتۀ کوی، کودکی که وی را در راهی افکنده باشند و کسی او را برداشته و تربیت کند، بچۀ سرراهی، (فرهنگ فارسی معین)، بچۀ سرراهی، منبوذ، ابناءالسکک، لقیط، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در لغت اسدی آن را مرادف حرام زاده و سند و سنده آورده است ولی معنی اولی آن بچۀ سرراهی است و آن اعم از سند و غیر سند است، مجازاً، حرام زاده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حرام زاده، (ناظم الاطباء)
پشت کردن. چهره رابسوی دیگر متوجه کردن. روی برگردانیدن: آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب. مولوی. ره این است رو از حقیقت متاب. سعدی (بوستان). ، گریختن. فرار کردن