جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با روی تافت

روی تافتن

روی تافتن
روی تابیدن. اعراض کردن. (یادداشت بخط مؤلف). روی گردان شدن. روی گردانیدن. (ناظم الاطباء) :
گر روی بتابم ز شماشاید ازایراک
بی روی و ستمکاره و با روی و ریایید.
ناصرخسرو.
خلاصی ده که روی از خود بتابیم
به خدمت کردنت توفیق یابیم.
نظامی.
دگر ره گفت از این ره روی برتاب
روا نبود نمازی در دو محراب.
نظامی.
ماهرویا روی خوب از من متاب
بی خطا کشتن چه می بینی صواب.
سعدی.
رجوع به رو تافتن شود
لغت نامه دهخدا

رو تافتن

رو تافتن
رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، کنایه از اعراض کردن، پشت کردن، کنایه از گریختن، فرار کردن
رو تافتن
فرهنگ فارسی عمید

کوی یافت

کوی یافت
کودکی که وی را در راهی افکنده باشند و کسی او را برداشته و تربیت کند بچه سرراهی
فرهنگ لغت هوشیار

کوی یافت

کوی یافت
طفلی را گویند که بر سر راه انداخته باشند، (برهان)، بچه ای که از سر راه بردارند، لقیط، (ناظم الاطباء)، یافتۀ کوی، کودکی که وی را در راهی افکنده باشند و کسی او را برداشته و تربیت کند، بچۀ سرراهی، (فرهنگ فارسی معین)، بچۀ سرراهی، منبوذ، ابناءالسکک، لقیط، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در لغت اسدی آن را مرادف حرام زاده و سند و سنده آورده است ولی معنی اولی آن بچۀ سرراهی است و آن اعم از سند و غیر سند است، مجازاً، حرام زاده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حرام زاده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

رو تافتن

رو تافتن
پشت کردن. چهره رابسوی دیگر متوجه کردن. روی برگردانیدن:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب.
مولوی.
ره این است رو از حقیقت متاب.
سعدی (بوستان).
، گریختن. فرار کردن
لغت نامه دهخدا

موی تافتن

موی تافتن
موی تابیدن. مو تافتن. تافتن گیسو. تاب دادن زلف. (از یادداشت مؤلف) :
به موی تافته پای دلم فروبستی
چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب.
سعدی
لغت نامه دهخدا