ماه چهر: سوی دختر اردوان شد ز راه دوان ماه چهره بشد نزد شاه. فردوسی. هیون ازبر ماه چهره براند بزد دست و چنگش به خون برفشاند. فردوسی. تن ماه چهره گرانی گرفت روان زاد سروش نوانی گرفت. اسدی. چونکه ماهان به ماه درپیچید ماه چهره ز شرم سرپیچید. نظامی. و رجوع به مادۀ قبل شود
کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ماه پار. مهپاره. زیبا و خوب رو همچون ماه: چنان دلتنگ شد آن ماه پاره که بر مه ریخت از نرگس ستاره. نظامی. او را به چشم پاک توان دید چون هلال هر دیده جای جلوۀ آن ماه پاره نیست. حافظ. و رجوع به ماه پار و مهپاره شود