جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دهان زد

دهان بند

دهان بند
آنچه جلو دهان ببندند، پوزبند که به دهان حیوانات بزنند، کنایه از چیزی که به کسی بدهند که در امری سکوت اختیار کند یا اسراری را فاش نکند
دهان بند
فرهنگ فارسی عمید

دهان لق

دهان لق
کسی که نتواند اسرار خود و دیگران را حفظ کند و هرچه می شنود به دیگران بگوید
فرهنگ فارسی عمید

زبان زد

زبان زد
روزمره و محاوره. (آنندراج). گفتگوی هر روزه و مذاکرۀ هر روزه. (ناظم الاطباء) ، مشهور، سائر چون مثل، مطلبی که بر سر زبانها است. رجوع به زبان زد شدن شود
لغت نامه دهخدا

دندان زد

دندان زد
دندان زده. زده شده به دندان، کنایه از طمعکرده شده است. (آنندراج). مطلوب و آرزوشده. (ناظم الاطباء) :
دندان زد هزار نگاه گرسنه بود
لعل لبش که باده به آن رنگ و بو نبود.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

دهان لق

دهان لق
دهان لغ. (یادداشت مؤلف). رجوع به دهان لغ شود
لغت نامه دهخدا

دهان لغ

دهان لغ
دهان لق. مذیاع. آنکه راز نگاه داشتن نتواند. دهن دریده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا