معنی دور و بر - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با دور و بر
دور و بر
- دور و بر
- دوروور. حوالی. اطراف. پیرامون. پیرامن. حول. گرد. گرداگرد. دورتادور. گردبرگرد. (یادداشت مؤلف).
- دوروبریها، اطرافیان. حاشیه نشینان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دور و ور
- دور و ور
- دور و ور: (همیشه جوانانی دور و ور او می پلکیدند)
فرهنگ لغت هوشیار
دور و ور
- دور و ور
- دور وبر. اطراف. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوروبر شود
لغت نامه دهخدا
لور و لر
- لور و لر
- لور: 2 گر سبکباری مترس از راه ناهموار از آنک بهترین میدان تک خرگوش را لور و لرست. (امیر خسرو لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
دار و برد
- دار و برد
- کنایه از کر و فر، گیر و دار، برای مِثال بپوشید رستم سلیح نبرد / به آورد گه رفت با داروبرد (فردوسی - ۳/۱۹۱)
فرهنگ فارسی عمید