جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دستنوشت

دست نوشت

دست نوشت
نامه یا نوشته ای که کسی با دست خط نوشته باشد، دست خط
دست نوشت
فرهنگ فارسی معین

دست نوشت

دست نوشت
دست نوشته. نوشته به دست. دست خط. (آنندراج). دست نویس:
تا به خط تو ای صنم گشته سواد روشنم
نامده در نظر مرا دست نوشت دیگران.
سنجر کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا

دست رشت

دست رشت
دست رشته. رشته بوسیلۀدست. آنچه بدست ریشته باشند نه با چرخ و دستگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123) ، حاصل دست رشت. وجه دست رشت. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : یا تاوان آرد من از باد بستان یا باد را ادب کن تا بار دیگرگرد دست رشت بیوه زنان نگردد. (مجالس سبعۀ مولوی)
لغت نامه دهخدا

دستخوشی

دستخوشی
سهل الحصولی. آسان بدست آیی. زبونی. ملعبگی:
تو پنداری که با تو من باشم شاد
زین دستخوشی منت که آگاهی داد.
فرخی.
، مسخرگی
لغت نامه دهخدا