کسی که دستار به سر ببندد، آنکه عمامه بر سر می گذارد، عالِم، فقیه، برای مِثال خسرو دستاربندان آنکه دارد خسروی / بر خداوندان دستار از خداوند کلاه (سوزنی - ۳۴۲)
کسی که دستاربندی به او متعلق باشد. (آنندراج). کسی که دستار می بندد و عمامه بر سر دارد. ج، دستاربندان. (ناظم الاطباء). معمم. که عمامه نهد. عمامه بسر: چون هیچ دستاربندرا لقب نبود ابوالقاسم عباد را که عالم شیعی بود صاحب کافی نوشتندی. (نقض الفضائح ص 46). در عجم دستاربندی به فضل وعدل از صاحب کافی بزرگتر نبوده است. (نقض الفضائح ص 211). هر دستاربندی بزرگوار دانشمندی. (جهانگشای جوینی) ، عالم. دانشمند. فقیه، صاحب مسند. و رجوع به دستاربندان شود
جامه ای که زنان پستان را دارند و آنرا به بر سوی بندند، تا پستان کلان نماید. پارچه ای که پستان را زنان زیر پیراهن بدان بندند تا برجسته نماید. پیراهن کوتاهی بی آستین که زنان بر روی تن پوشند و جای پستان در آن برجسته باشد: چون یکی چغبوت پستان بند اوی شیر دوشی زو، بروزی یک سبوی. طیان. صرار، پستان بند ناقه. (منتهی الارب)