جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دست کم

دست کم

دست کم
کمترین مقدار و میزان، حَدِّاَقَلّ، مینیمُم، کَمینِه
دست کم
فرهنگ فارسی عمید

دست کمی

دست کمی
حالت دست کم. کمی. نقصان. و رجوع به دست کم در ترکیبات دست شود
لغت نامه دهخدا

دست کژ

دست کژ
کژدست. دست کج. رجوع به دست کج شود، ناخنکی. که از هرچه بیند نهانی اندکی برگیرد یا بدزدد
لغت نامه دهخدا

دست کج

دست کج
کج دست. کسی که دست او کج باشد. آنکه دست کج دارد، کنایه ازدزد. آنکه به دزدی خوی کرده است. دزد معتاد که عادت به دزدی دارد. معتاد به دزدی. دست شیره ای. ناخنکی
لغت نامه دهخدا