جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دراز دستی

دراز دستی

دراز دستی
تسلط غلبه، دست به مال و ناموس مردم دراز کردن تعدی تجاوز
دراز دستی
فرهنگ لغت هوشیار

درازدستی

درازدستی
دست دراز کردن به مال یا ناموس دیگران، تعدی، تجاوز
درازدستی
فرهنگ فارسی عمید

درازدستی

درازدستی
تجاوز، تعدی، دست به مال و ناموس مردم دراز کردن
درازدستی
فرهنگ فارسی معین

درازدستی

درازدستی
درازدست بودن. حالت و کیفیت درازدست. طول ید. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درازدست شود، سلطه. سلطان. سلاطت. (یادداشت مرحوم دهخدا). غلبه. تسلط، تطاول. (یادداشت مرحوم دهخدا). ستم و تعدی. (غیاث). کنایه از غارت و جور وستم. (لغت محلی شوستر - خطی). دست به مال و ناموس مردم دراز کردن. تجاوز. بیدادی. ظلم: امیر رضی اﷲ عنه (مسعود غزنوی) سخن کس بر وی (بر سوری) نمی شنود و بدان هدیه های به افراط می نگریست تا خراسان بحقیقت در سر ظلم و درازدستی وی شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420). در خدمت او طایفه ای نابکار و همه... در خیانت و درازدستی چیره و دلیر. (کلیله و دمنه).
از سر فتنه برد مستی ها
کوته از در درازدستی ها.
نظامی.
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت درازدستی.
نظامی.
اندک حرکتی که مشابه تطاول یا درازدستی بودی در وجود آمدی. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 97).
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی.
حافظ.
بزیردلق ملمع کمندها دارند
درازدستی این کوته آستینان بین.
حافظ.
تَجمهر، درازدستی نمودن بر کس. (منتهی الارب).
- درازدستی کردن، ستم و جور نمودن. (از برهان). ستم کردن. (از آنندراج) (از انجمن آرا). تطاول. تجمهر. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی.
حافظ.
- ، غارت کردن. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

فراخ دستی

فراخ دستی
جود بخشش مقابل تنگدستی، توانگری دولتمندی، فراخ دامنی
فراخ دستی
فرهنگ لغت هوشیار

گران دستی

گران دستی
بتانی و کندی انجام دادن کارها مقابل سبک دستی سبک پایی
گران دستی
فرهنگ لغت هوشیار