جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خوشبو

خوشگو

خوشگو
خوش سخن. خوش گفتار. خوشگوی:
کز او خوشگوتری در لحن و آواز
ندید این چنگ پشت ارغنون ساز.
نظامی.
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
بشعر فارسی صوت عراقی.
حافظ
لغت نامه دهخدا

خوشرو

خوشرو
ستورنیک رونده. ستور نیک گام. (ناظم الاطباء) :
مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشند
دلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم.
فرخی.
ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دوسو چون مشرقین او را دو زندان دیده اند.
خاقانی.
سمندر چو پروانه آتشروست
ولیک این کهن لنگ و آن خوشروست.
نظامی.
این بادپای خوشرو تازی نژاد فضل
تا چند گاه باشد بر آخور حمیر.
کمال الدین اسماعیل.
، مطیع. غیرحرون. غیرسرکش: معلوم شود که اگرچه کرۀ پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا

خوشرو

خوشرو
زیبارو. خوش صورت. جمیل، خوش خلق. خوش اخلاق. مقابل عبوس. طلق الوجه. بشاش. خندان
لغت نامه دهخدا