خرده گیری خرده گیری عیب جویی، انتقاددر امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،باریک بینی، موشِکافی، خُرده بینی، خُرده کاری، خُرده شِناسی، خُرده دانی، نازُک بینی، نازُک اَندیشی، نُکته سَنجی، نُکته دانی، ژَرف یابی، ژَرف بینی، ژَرف نِگَری، غَوررَسی، مُداقَّه، تَدقیق، تَعَمُّق فرهنگ فارسی عمید
خرده گیری خرده گیری اعتراض. (یادداشت بخط مؤلف) ، نقد. انتقاد. (یادداشت بخط مؤلف). عمل خرده گیر لغت نامه دهخدا
خرده گیری خرده گیری عیب جویی، عیب گیری، اعتراض، انتقاد، ایرادمتضاد: تحسین، تعریف، تمجید، مذمت، نقادی، نقد، نکته گیری، نکته سنجی، نکته بینی فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرده گیر خرده گیر باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیرموشِکاف، خُرده بین، خُرده کار، خُرده شِناس، خُرداِنگارِش، خُرده دان، نازُک بین، نازُک اَندیش، نُکته سَنج، ژَرف یاب، ژَرف بین، مُدَقَّق، غَوررَس فرهنگ فارسی عمید