جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خرده گرفتن

خرده گرفتن

خرده گرفتن
خرده گرفتن برکسی. عیب جویی کردن نکته گرفتن بر او
خرده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

خرده گرفتن

خرده گرفتن
کنایه از عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی، برای مِثال انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری - ۲۴۰)
خرده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید

خرده گرفتن

خرده گرفتن
عیب گرفتن. نکته گیری کردن. خرده سنجی کردن. انتقاد کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر کور و کر ار خرده نگیری مردی.
(منسوب به رودکی).
ز فرّ بزم تودی برده در نعیم بهشت
ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب
مرا از این مثل صوفیانه یاد آید
اگر بخرده نگیرند برگ یا ترتیب.
ظهیر فاریابی.
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت
که حسنی ندارد ایاز ای شگفت.
سعدی (بوستان).
توان گفتن این با حقایق شناس
ولی خرده گیرند اهل قیاس.
سعدی (بوستان).
بزرگی در این خرده بر وی گرفت
که دانا نگوید محال ای شگفت.
سعدی (بوستان).
تابکرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم.
سعدی.
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان خرده نگیرند جوان را.
سعدی (بدایع).
خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست
سوختن در عشق و آنگه ساختن بی روی تو.
سعدی (بدایع).
گرد گل عارضش طاقت ریحان گرفت
حسن رخش خرده ها بر گل بستان گرفت.
جمال الدین سلمان (از آنندراج).
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه بما روز الست.
حافظ.
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چه کنم.
حافظ.
چو قسمت ازلی بی حضورما کردند
گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر.
حافظ.
گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

خرده گرفتن

خرده گرفتن
عیب جویی کردن، نکته گیری کردن، ایرادگرفتن، انتقاد کردن، خرده بینی گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

خنده گرفتن

خنده گرفتن
بخنده افتادن. بخنده درشدن:
یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند
چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم.
سعدی (گلستان).
ملک را خنده گرفت و بعفو از سر جرم او برخاست. (گلستان سعدی).
لغت نامه دهخدا

خورده گرفتن

خورده گرفتن
عیب گرفتن. عیب جویی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

گردن گرفتن

گردن گرفتن
اقرار کردن مقر آمدن، بعهده گرفتن پذیرفتن: خدا چنانکه داناست برآنکه من آنرا گردن گرفته ام
فرهنگ لغت هوشیار