خرده بینی خرده بینی زیرکی، هوشمندی، در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاریباریک بینی، موشِکافی، خُرده کاری، خُرده شِناسی، خُرده گیری، خُرده دانی، نازُک بینی، نازُک اَندیشی، نُکته سَنجی، نُکته دانی، ژَرف یابی، ژَرف بینی، ژَرف نِگَری، غَوررَسی، مُداقَّه، تَدقیق، تَعَمُّق فرهنگ فارسی عمید
خرده بینی خرده بینی ادارک. فِراست. دقت. زیرکی. هوشمندی. (ناظم الاطباء) : چو با کژدمی گرم کینی کنی مبین خردش ار خرده بینی کنی. نظامی. ، نکته بینی. عیب بینی: که طفلی خرد با آن نازنینی کند در کار از ایشان خرده بینی. نظامی لغت نامه دهخدا
خرده بینی خرده بینی ایرادگیری، عیب جویی، خرده دانی، موشکافی، تیزبینی، خرده پژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی، کوته بینی، کوته نظریمتضاد: کلان نگر، نکته سنجی، نکته بینی، نکته دانی فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرده بین خرده بین باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیرموشِکاف، خُرده کار، خُرده شِناس، خُرداِنگارِش، خُرده گیر، خُرده دان، نازُک بین، نازُک اَندیش، نُکته سَنج، ژَرف یاب، ژَرف بین، مُدَقَّق، غَوررَس فرهنگ فارسی عمید