غیرعارف بمعرفت خدای. آنکه ایزد تعالی را نشناسد، از خدا بی خبر. بی اعتقاد بخدا. نامؤمن: فلانی مردی خدانشناس است مرد خدانشناس را نباید به مسجد راه داد، از خدانشناس بترس، کنایه از اطفال و زنان. کنایه از اولاد و فرزندان. چون: یک مشت نان شناس خدانشناس دور مرا گرفته اند در اینجا مقصود از ’نان شناس’ و ’خدانشناس’ زن و فرزند است. (یادداشت بخط مؤلف)
خداشناس. رَبّی. رَبّانی. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه به خدای عارف و معتقد است. کنایه از دیندار. کنایه از مرد پرهیزکار: هیچ کاری ازین دو نامه برون نکند کافر و خدای شناس. ناصرخسرو. نیست از هیچ مردمیم هراس بجز از مردم خدای شناس. نظامی. کافرین باد بر خدای شناس نظامی. که روزگار از امامی خالی نبود که خدای را به او توان شناخت وبی معرفت او خداشناس نتوان بود. (تاریخ جهانگشای جوینی)