جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با چیره شدن

چیره شدن

چیره شدن
غالب آمدن. فاتح آمدن. غلبه کردن. مستولی شدن. غالب شدن. فائق آمدن. ظفر یافتن. قهر. مسلط شدن. مسلط گشتن. تسلط یافتن. استیلا یافتن. بهر. بُهُور. استعِلاء. (یادداشت مؤلف). غَلب. غَلَب. غَلَبَه. مَغلَب. مَغلَبَه. غُلُبّ̍ی. غِلِبّ̍ی. غَلَبَّه. غُلُبَّه. غَلابیَه. نَجد. (منتهی الارب). قمع:
کجا گوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش بر او برگمار.
بوشکور.
چو چیره شدی بی گنه خون مریز
مکن با جهانداریزدان ستیز.
فردوسی.
و گر بیم دارد به دل یک زمان
شود چیره رای و دل بدگمان.
فردوسی.
چو تخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد.
فردوسی.
ما می ترسیم که اینجا خللی بزرگ افتد. چون لشکر در گفتگو آمد مخالفان چیره شوند نباید که کار بجای بد رسد. (تاریخ بیهقی ص 589). دشمن سخت چیره شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352).
چو چیره شوی خون دشمن مریز
مکن خیره با زیردستان ستیز.
اسدی.
رسانید مژده به شاه دلیر
که بر اژدها چیره شد نره شیر.
اسدی.
قومی که تا نیافت از ایشان خرد نصیب
هرگزنشد سپاه هدی چیره بر ضلال.
ناصرخسرو.
غزال چشم نگاری که بر شکار دلم
شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال.
سوزنی.
نزدیک بود چشم زخمی رسد و کفار چیره شوند. (ترجمه تاریخ یمینی). تاج الملوک را در لشکر سلطان هیچ آفریده بگوی نتوانستی چیره شد. (تاریخ طبرستان).
دشمن از آن گل که فسون خوان بداد
ترس بر او چیره شد و جان بداد.
نظامی.
یا منم دیوانه و خیره شده
دیو بر من غالب و چیره شده.
مولوی.
- برکسی یا چیزی چیره شدن، بر او دست یافتن بر کسی یا چیزی غلبه کردن. بر او مستولی شدن:
چنین گفت افراسیاب آن زمان
که بر جنگیان چیره شد بدگمان.
فردوسی.
چو بخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد.
فردوسی.
- چیره شدن بر کسی یا چیزی، دست یافتن بر او. مستولی شدن بر کسی یا چیزی. فائق آمدن بر... استحواذ. سلطه. استیلاء. اجهاض، چیره شدن بر کسی برای تخلیص دیگری. تدویخ، چیره شدن بر بلاد و دست یافتن بر اهل آن. تهقم، چیره شدن بر کسی. جهض، چیره شدن بر کسی برای تخلیص دیگری. دوخ، چیره شدن بر بلاد و دست یافتن بر اهل آن. فتی، چیره شدن بر کسی در جوانمردی. فخر، چیره شدن بر کسی در مفاخرت. (منتهی الارب). (یادداشت مؤلف) :
بدانگه که می چیره شد بر خرد
کجا خواب و آسایش اندر خورد.
فردوسی.
چو چیره شود بر دل مرد رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک.
فردوسی.
چو چیره شود بر دلت بر هوا
هوا بگذرد همچو باد هوا.
فردوسی.
- دست بر چیزی چیره شدن، توانا شدن. مسلط شدن. در کاری دست یافتن. قوی شدن. زبردست شدن:
چنین چیره شد دست ترکان بجنگ
سپه را کنون نیست جای درنگ.
فردوسی.
- عقل بر هوا چیره شدن، مستولی شدن عقل بر احساس. فائق آمدن عقل بر هواهای نفسانی: هرگاه عقل بر هوا چیره شود... از امارات ثبات و دوام دولت بود. (تحفهالملوک)
لغت نامه دهخدا

چیره شدن

چیره شدن
فایق آمدن، پیروز شدن، مستولی شدن، تسلط یافتن، استیلایافتن، غلبه یافتن
متضاد: مغلوب شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

خیره شدن

خیره شدن
از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
خیره شدن
فرهنگ فارسی عمید

چاره شدن

چاره شدن
علاج شدن. درمان پذیرفتن. بهبود یافتن، چاره شدن زخم و درد. کنایه از به شدن زخم و درد (آنندراج) :
زخم دل چاره شد از نکهت آن عقدۀ زلف
زهر این مار کم از مهرۀ این مار نبود.
تأثیر (از آنندراج).
درد دلم چاره شد ز غنچه نهانی
کز نی شکر کشیده اند گلابش.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

چپیره شدن

چپیره شدن
حاضر و مهیا شدن. جمع شدن. (شعوری). چبیره شدن:
بفرمودشان تا چپیره شدند
هژبر ژیان را پذیره شدند.
فردوسی (ازشعوری).
رجوع به چبیره و چپیره شود
لغت نامه دهخدا