محل به محل، مکان به مکان، نقطه به نقطه، برای مِثال آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جابه جا می آزمود (مولوی - ۴۱)، درحال، فوراً، فی الفور مثلاً جا به جا افتاد و مرد جابه جا شدن: از جایی به جای دیگر رفتن، از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن جابه جا کردن: چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن، چیزی را در جای خود قرار دادن
بیچاره، در به در، بی خانمان، سرگردان، حیران زا به را شدن: کنایه از ناگزیر از ترک جا و مکان خود شدن زا به را کردن: کسی را ناچار از ترک جا و مکان مالوف خود کردن، حیران و سرگردان کردن