جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پیش ستان

پیش ستدن

پیش ستدن
ستدن قبل از فرا رسیدن موعدگرفتن پیش از فرا رسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار

پیش ستدن

پیش ستدن
ستدن قبل از فرارسیدن موعد. قبل از زمان مقرر دریافت کردن. گرفتن پیش از فرارسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
لغت نامه دهخدا

پیش سلام

پیش سلام
کسی که از راه خاکساری یا خوشخویی در سلام گفتن سبقت کند: مرد افتاده پیش سلامی است هر جا غمی است پیش سلام دل منست مشهور ملک فتنه بود روشناس من. (شفایی) کسی که در سلام پیشدستی کند
فرهنگ لغت هوشیار

پیش بستن

پیش بستن
در برابر چیزی یا کسی مانع و سدی بر: ایجاد کردن جلو گرفتن راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بد اندیش بست. (سعدی)، مسدود کردن قبل از دیگری تقدم و سبقت درانسداد
فرهنگ لغت هوشیار

پیش سلام

پیش سلام
کسی که از روی تواضع یا خوش خویی در سلام گفتن پیشی کند
پیش سلام
فرهنگ فارسی عمید

پیش خوان

پیش خوان
کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می کند، کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی، مجلس را با روضه خواندن آماده می کند، پامنبری
پیش خوان
فرهنگ فارسی معین