معنی بی بندوبار - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با بی بندوبار
بی بندوبار
- بی بندوبار
- بی قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی
متضاد: مرتب، منضبط، منظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی بندوباری
- بی بندوباری
- بی خیالی، بی قیدی، شلختگی، لاابالیگری، لاقیدی، هرهری مسلکی
متضاد: انضباط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی بند و بار
- بی بند و بار
- کسی که پابند به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی نباشد، بی قید و بند، لاابالی
فرهنگ فارسی عمید