بهم پیوستن بهم پیوستن با هم متصل شدن. ملحق شدن. بهم آمدن: ودیگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل بهم پیوستند. (کلیله و دمنه). هر دو شق بهم پیوست. (کلیله و دمنه) لغت نامه دهخدا
به بیوسی به بیوسی امیدواری. رجاء واثق. چشم نیکی داشتن. امیدوار به خیر بودن: به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز پارگین امید کردن کوثری. انوری. به بیوسی چو گربه چند کنم زآنکه چون سگ ز بد نپرهیزد. انوری لغت نامه دهخدا
به بیوس به بیوس امیدوار. که چشم نیکی دارد. که انتظار خیر می برد: گربۀ به بیوس نتوان برد هم در این بیشه بود شیر عرین. انوری. رجوع به مادۀ بعد شود لغت نامه دهخدا