معنی ازهم کردن
ازهم کردن
تشخیص دادن
تصویر ازهم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با ازهم کردن
اخمه کردن
اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
درهم کردن
درهم کردن
آمیختن، مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کردن
با هم کردن
باتفاق هم کاری را انجام دادن معا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه کردن
تازه کردن
نو کردن، احیا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
درهم کردن
درهم کردن
مخلوط کردن، آمیخته کردن
فرهنگ فارسی عمید
لازم کردن
لازم کردن
لازم بودن واجب بودن، یا لازم نکرده. لازم نیست
فرهنگ لغت هوشیار
متهم کردن
متهم کردن
اراختن چفته بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه کردن
تازه کردن
زنده کردن، بارونق کردن. تعمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
اتهام کردن
اتهام کردن
Indict
دیکشنری فارسی به انگلیسی