معنی موقوف موقوف مشروط، مقید، منوط، موکول، وابسته، بازداشته، گرفتار، زندانی، تعطیل شده، متوقف شده، بس، کافی، وقف شده، موقوفه فرهنگ واژه مترادف متضاد