معنی متلاطم کردن متلاطم کردن طوفانی کردن، متموج کردن، پرموج کردن، مواج کردن، آشفته کردن، مغشوش کردن، ناآرام کردن، بحرانی کردن، آشوبناک کردن، به آشوب کشاندن فرهنگ واژه مترادف متضاد