جدول جو
جدول جو

معنی سفر کردن

سفر کردن
مسافرت کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن، کوچیدن، مهاجرت کردن، هجرت کردن
متضاد: مقیم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد