معنی سر زدن سر زدن روییدن، سبزشدن، سر برآوردن، برآمدن، طلوع کردن، بردمیدنمتضاد: افول کردن، غروب کردن، دیدن کردن، بازدید کردن، ناگهانی به جایی واردشدن فرهنگ واژه مترادف متضاد