معنی ساکن شدن ساکن شدن سکناگزیدن، جا گرفتن، مسکن گزیدن، اقامت کردن، متوطن شدن، مقیم شدن، مستقر شدن، استقراریافتن، ماندگار شدن، ایستادن، متوقف شدن، بی حرکت ماندن، آرام شدن، تسکین یافتن فرهنگ واژه مترادف متضاد