جدول جو
جدول جو

معنی خدمت کردن

خدمت کردن
بندگی کردن، چاکری کردن، انجام وظیفه کردن، کار کردن
متضاد: خیانت کردن، خدمتگزاربودن، تعظیم کردن، کرنش کردن، سربازی کردن، مراقبت کردن، پرستاری کردن، تیمار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد