جدول جو
جدول جو

معنی خاستن

خاستن
برخاستن، بلند شدن، اوج گرفتن
متضاد: نشستن، پدید آمدن، پیدا شدن، حاصل شدن، ظاهر شدن، نشات گرفتن، به پا خاستن، بلند شدن، قیام کردن، برخاستن، ازبین رفتن، زایل شدن، ناپدیدگشتن، رستن، روییدن، بار آمدن، پرورش یافتن 01 ت
فرهنگ واژه مترادف متضاد