معنی حرکت کردن حرکت کردن جنبیدن، تکان خوردن، وول خوردنمتضاد: ساکن شدن، کوچ کردن، کوچیدن، جابه جا شدن، نقل مکان کردنمتضاد: ماندن، به راه افتادن، ره سپارشدن، عزیمت کردن، فعال شدن، تحرک داشتن فرهنگ واژه مترادف متضاد