معنی حال آمدن حال آمدن چاق شدن، فربه شدنمتضاد: لاغر شدن، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدنمتضاد: مدهوش شدن، از هوش رفتن فرهنگ واژه مترادف متضاد