معنی inventar
inventar
ابداع کردن، اختراع کردن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
واژههای مرتبط با inventar
inventar
inventar
اِختِراع کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
inventer
inventer
اِبداع کَردَن، اِختِراع کَردَن، فِهرِست کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Inventar
Inventar
مُوجودی
دیکشنری آلمانی به فارسی
intentar
intentar
تَلاش کَردَن، تَلاش، سَعی کَردن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
inventor
inventor
مُختَرِع
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
inventor
inventor
مُختَرِع
دیکشنری پرتغالی به فارسی
inventare
inventare
اِبداع کَردَن، اِختِراع کَردَن
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
inventa
inventa
اِختِراع کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
investor
investor
سَرمایِه گُذار، سَرمایِه گُذاران
دیکشنری اندونزیایی به فارسی