معنی impor
impor
اجرای قانون کردن، تحمیل کند، تحمیل کردن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
واژههای مرتبط با impor
impor
impor
وارِداتی، وارِدات
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
impur
impur
ناپاک، نَجِس
دیکشنری فرانسوی به فارسی