معنی comandar
comandar
فرماندهی کردن، فرمان، دستور دادن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
واژههای مرتبط با comandar
comandare
comandare
دَستور دادَن، فَرمان، فَرماندِهی کَردَن
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
demandar
demandar
تَقاضا کَردَن، شِکایَت کُند، شِکایَت کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
commander
commander
دَستور دادَن، سِفارِش دَهید، فَرماندِهی کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
komandan
komandan
فَرماندِه
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
comenzar
comenzar
آغاز کَردَن، آغاز شَوَد، شُروع کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
comentar
comentar
اِظهار نَظَر کَردَن، نَظَر دادَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
colindar
colindar
مُجاوِرَت داشتَن، مُجاوِرَت کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
comentar
comentar
اِظهار نَظَر کَردَن، نَظَر دادَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
comando
comando
فَرمان
دیکشنری اسپانیایی به فارسی