معنی cognato
cognato
قرابت، هم خانواده
دیکشنری پرتغالی به فارسی
واژههای مرتبط با cognato
cognation
cognation
قَرابَت، ضَربِه زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
segnato
segnato
جِراحَت خُوردِه، مُشَخَّص شُدِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
cornuto
cornuto
دارایِ شاخ، شاخدار
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
bagnato
bagnato
خیس، مَرطوب
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
bogato
bogato
ثَروَتمَندانِه، ثَروَتمَندتَر، غَنی، غَنی سازی
دیکشنری لهستانی به فارسی
ornato
ornato
تَزیِینی، آراستِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
conto
conto
داستان
دیکشنری پرتغالی به فارسی