معنی zgnity
zgnity
کپک زده، کپسوله کردن
دیکشنری لهستانی به فارسی
واژههای مرتبط با zgnity
zgniły
zgniły
فاسِد، شِکَستِه، گَندیدِه، صُدور گُواهینامِه، تُرش
دیکشنری لهستانی به فارسی
Vanity
Vanity
غُرور
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Sanity
Sanity
سَلامَت عَقل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
zgniło
zgniło
بِه طُورِ فاسِد، فاشیست
دیکشنری لهستانی به فارسی
zgięty
zgięty
خَمیدِه، خَندِه
دیکشنری لهستانی به فارسی
ognisty
ognisty
آتَشی، آجُر
دیکشنری لهستانی به فارسی
Dignity
Dignity
شَرافَت، کِرَامَت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Ignite
Ignite
اِشتِعال کَردَن، شُعلِه وَر شُدَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Unity
Unity
اِتِّحاد، وَحدَت
دیکشنری انگلیسی به فارسی