معنی szalony
- szalony
- آشفته، بی نظم، جنون آمیز، سفتی، دیوانه
واژههای مرتبط با szalony
obalony
- obalony
- رَد شُدِه، رَد صَلاحیَّت
opalony
- opalony
- بُرُنزِه، آفتاب گِرِفتَن، بُرُنزِه شُدِه، بُرُنزی شُدِه، بُرونش
szklany
- szklany
- بِه طُورِ شیشِه ای، بِه زیبایی، شیشِه ای، شیشِه ای بودَن
skażony
- skażony
- آلودِه، آلودِه کَردَن
smażony
- smażony
- سُرخ کَردِه، سُرخ رَنگ
stalowy
- stalowy
- با ویژِگی های فولادی، اَنگ، فولادی، فولاد، فیزیکدان
zalotny
- zalotny
- یاری کُنَندِه، بَرایِ پِیدا کَردَن، دِل بَرانِه، با قَلبی بُزُرگ
zaloty
- zaloty
- مُغازِلِه، سوفِسطایی
zalany
- zalany
- غَرق شُده، غَرق شُدَن