معنی stary
stary
قدیمی، بزرگتر
دیکشنری لهستانی به فارسی
واژههای مرتبط با stary
szary
szary
خاکی، تَمیز کَردَن، خاکِستَری
دیکشنری لهستانی به فارسی
stały
stały
ثابِت، پایدار، دائِمی، طَلَبکار
دیکشنری لهستانی به فارسی
starr
starr
سَخت، سِفت و سَخت
دیکشنری آلمانی به فارسی
stark
stark
بِه شِدَّت، قَوی، بِه طُورِ شَدید، شَدید
دیکشنری آلمانی به فارسی