معنی smarować smarować چرب کردن، چرب بودن، روغن زدن، شکوفه دادن، لکّه انداختن، لکّه دار کردن دیکشنری لهستانی به فارسی
marnować marnować اِفراط کَردَن، اِفراطی، ضایِع کَردَن، زُبالِه، هَدَر دادَن، هَدَر رَفت دیکشنری لهستانی به فارسی