معنی rozwiązywać rozwiązywać منحل کردن، انحلال، باز کردن گره ها، باز نشده، حل کردن، حلّ کند، حلالیت مُنحَل کَردَن، اِنحِلال، باز کَردَن گِرِه ها، باز نَشُدِه، حَل کَردَن، حَلّ کُنَد، حَلالِیَت دیکشنری لهستانی به فارسی