معنی kruchy kruchy به طور شکننده، شکننده، شکنجه، شکایت کردن، ریز، کوچک بِه طُورِ شِکَنَندِه، شِکَنَندِه، شِکَنجِه، شِکایَت کَردَن، ریز، کوچَک دیکشنری لهستانی به فارسی