معنی fragmentarycznie fragmentarycznie به طور تکّه تکّه، به صورت تئاتری، به صورت جزئی، تقریباً، به طور جزئی، در حاشیه بِه طُورِ تِکِّه تِکِّه، بِه صورَتِ تِئاتری، بِه صورَتِ جُزئی، تَقریباً، بِه طُورِ جُزئی، دَر حاشیُه دیکشنری لهستانی به فارسی