kuchora kuchora نِمودار کِشیدَن، طَرّاحی، کِشیدَن، حَکّاکی کَردَن، خراشیدَن، میخ زَدَن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuchoma kuchoma سوزاندَن جَسَد، سوزاندَن، کَباب پَزیدَن، آسیب رِساندَن با حَرارَت، سوزِش داشتَن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuchoka kuchoka کِسالَت زَدِه، خَستِه شُدَن، خَستِه کَردَن، فَرسودِه، بی حال دیکشنری سواحیلی به فارسی