معنی bezradnie bezradnie به طور بی پناه، تمام نشدنی، به طور ناتوان، کمی بِه طُورِ بی پَناه، تَمام نَشِدَنی، بِه طُورِ ناتَوَان، کَمی دیکشنری لهستانی به فارسی