معنی bezkształtny bezkształtny بدون شکل، بی شکل، بی صورت، بی ضرر، بدشکل، تحریف کردن، غیر صادقانه، ناامیدانه بِدونِ شِکل، بی شِکل، بی صورَت، بی ضَرَر، بَدشِکل، تَحرِیف کَردَن، غِیرِ صادِقانِه، نااُمیدانِه دیکشنری لهستانی به فارسی