معنی bałagan bałagan نامرتّب، آشفته، پریشانی، بدبختی، بی نظمی، بی سازمانی، آشوب، سر و صدا، آشوبی بودن، لانه، نافرمانی نامُرَتَّب، آشُفتِه، پَریشانی، بَدبَختی، بی نَظمی، بی سازِمانی، آشوب، سَر و صِدا، آشوبی بودَن، لانِه، نافَرمانی دیکشنری لهستانی به فارسی