معنی zwijgen
zwijgen
سکوت کردن، سکوت کن
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با zwijgen
zwingen
zwingen
اِجبار کَردَن، زور، مَجبور کَردَن، وادار کَردَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
zwoegen
zwoegen
زَحمَت کِشیدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
zwingend
zwingend
آمِرانِه، اِجباری، زورآوَر
دیکشنری آلمانی به فارسی
zwicken
zwicken
گاز گِرِفتَن، نیشگون گِرِفتَن و کِشیدَن، نِیش زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
dwingen
dwingen
وادار کَردَن، زور، اِجبار کَردَن، مَجبور کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
krijgen
krijgen
گِرِفتَن، بَرایِ بِدَست آوَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
stijgen
stijgen
بَرخاستَن، بُلَند شُدَن، جوش و خُروش پِیدا کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
zingen
zingen
سُرود خوٰاندَن، بِخوٰان، خوٰاندَن
دیکشنری هلندی به فارسی
zijden
zijden
اَبریشَمی، طَرَفِین
دیکشنری هلندی به فارسی