معنی vormen
vormen
تشکیل دادن، فرم ها، شکل دادن، قالب دادن
دیکشنری هلندی به فارسی
واژههای مرتبط با vormen
formen
formen
شَکل دادَن، اَشکال، قالِب دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
vormend
vormend
تَشکِیلی، تَکوینی
دیکشنری هلندی به فارسی
former
former
شَکل دادَن، فُرم
دیکشنری فرانسوی به فارسی
formel
formel
رَسمی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
volumen
volumen
بُلَندی صِدا، حَجم
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
Formel
Formel
فُرمول
دیکشنری آلمانی به فارسی
formel
formel
بِه طُورِ فُرمولی، فُرمول، فُرمولی
دیکشنری آلمانی به فارسی
Worsen
Worsen
بَدتَر شُدَن، بَدتَر شُدِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
kommen
kommen
آمَدَن، بیا
دیکشنری آلمانی به فارسی